سامانه مدرسه هوشمند پویان

 پیام رسان
 آمار بازدید ها


شب موعود
شب عجیبی است و حیدر کرّار حالت عجیب تری دارد. آسمان و ستارگانشْ وحشت زده از یک حادثه بزرگ خبر می دهند و علی (علیه السلام) می فرماید: «نه به من دروغ گفته اند و نه من دروغ می گویم. آن شبی را که به من وعده داده اند، همین امشب است.» او اینک تماشاگر آخرین شب حیات خویش در روی زمین است.
هر لحظه احساس می کند که در گذرگاه عمر خویش، به سرمنزل مقصود رسیده و به خوبی می داند که زمینْ منزل تنهایی و خانه بی کسی و دیار غربت است. راستی در این شب عجیب، بر مولامان علی چه گذشت؟

علی (علیه السلام) و ماه رمضان
هنگامی که ماه رمضان فرا رسید، علی (علیه السلام) هر شب به منزل یکی از فرزندان خود می رفت و هنگام افطار، بیش از سه لقمه غذا تناول نمی کرد.
شبی از شب ها، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) علت کم خوردن شان را پرسیدند، آن حضرت فرمود: «همانا روزهای کوتاهی مانده است که امر خدایِ بلندمرتبه فرابرسد و من بیش از هرچیز، دوست دارم که پروردگارم را در حالی ملاقات کنم که شکمم خالی باشد».
ایشان مکرر می فرمود: «طبق علایمی که پیغمبر به من خبر داده، نزدیک است که ریش سپیدم با خون سرم رنگین گردد».

عزیزترین مهمان عالم
خورشید با رخ زرد، خیمه نیلگون را وداع می گوید و شب از راه رسیده تا برای آخرین بار، علی (علیه السلام) این مظلوم ترین مظلوم تاریخ را در برگیرد، همه می دانند که علی (علیه السلام) با تاریکی الفتی دیرینه دارد؛ شب و تاریکی و چاه و تنهایی!
او امشب افطار را مهمان دخترش «ام کلثوم» است که سفره ای ساده برای عزیزترین مهمان عالم تدارک دیده؛ نان جو و مقداری شیر و نمک!
مولا علی (علیه السلام) خطاب به دخترش می فرماید: «دخترم آیا دیده ای که پدرت با دو نوع خورش افطار کند که سفره را این چنین رنگین ساخته ای؟»
بعد به چند لقمه نان و مقداری نمک اکتفا می کند. شب دارد به تندی دامن خود را جمع می کند تا هولناک ترین جنایت تاریخ را به نظاره بنشیند و مولا علی (علیه السلام) نیز آماده می شود تا با چهره گلگون، در افق سرخ نوزده رمضانْ از مسیر محراب عبادت، عروج خونین خویش را آغاز کند.

مرغابی های مضطرب
ام کلثوم دختر امیرمؤمنان که ایشان شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را در خانه او گذرانده بود، می گوید: صبح هنگام که پدرم علی (علیه السلام) درِ اتاق را گشودند و به صحن خانه آمدند، چند مرغابی که برای برادرم حسین هدیه آورده بودند، سر راه ایشان آمدند و بال های خود را گشودند و مقابل روی ایشان فریاد می زدند و پایین لباس ایشان را گرفتند. حضرت فرمودند: «آن ها را به حال خود بگذارید؛ اینان فریاد کنندگانی هستند که از پیِ آن ها، نوحه کنندگانی خواهند بود. بامداد، قضای الهی پدیدار خواهد گشت». بعد حضرت رو به من کرده و فرمودند: «ای دخترم، تو را به حقّ خودم برتو، سوگند می دهم که این مرغابی ها را آزاد بگذاری؛ زیرا آن ها تعدادی حیوان بی زبان اند که وقتی گرسنه و تشنه می شوند، نمی توانند سخنی بگویند و تو آن ها را نزد خود نگه داشته ای؛ پس آن ها را آب و غذا بده یا رها کن تا از گیاهان زمین بخورند».

قلاّب در
سرانجام شب نوزدهم ماه رمضان به پایان رسید و علی (علیه السلام) در تاریکی سحر، به سوی مسجد حرکت کردند.
هنگامی که آن حضرت به درِ خانه رسیدند و آن را گشودند و خواستند از خانه بیرون روند، قلاب در به کمر ایشان گیر کرد و کمربندشان باز شد و به زمین افتاد؛ پس آن را از زمین برداشتند و در حالی که آن را می بستند، این اشعار را زمزمه کردند: «هان ای فرزند ابوطالب، کمر خویش را برای مرگ ببند؛ چرا که مرگ در راه است و به دیدارت می آید. هرگز از رویدادها و حوادث روزگار ـ هنگامی که بر سرت فرود آمد ـ گریه و زاری راه مینداز؛ چرا که این روزگار همان گونه که تو را خندانیده، روزی هم خواهد گریاند». آن گاه زیر لب فرمودند که: «خداوندا، مرگ را بر ما سعادت مندانه ساز و دیدارت را بر ما مبارک گردان».

رستگاری ابدی
هنگامی که ابن ملجم شمشیرش را بر فرق عدالت فرود آورد، خون دل علی از پیشانی او به آسمان جهید و فریاد «فُزتُ و رَبِّ الکعبة؛ به خدای کعبه رستگار شدم» او، تمامی مسجد را درحیرت فرو برد
همان دم لرزه ای زمین را فراگرفت و ندایی به پاخاست که: «به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت، ستاره ها و نشانه های آسمان تیره شد، ریسمان حق گسست و پسرعموی مصطفی، وصی برگزیده خدا، علی مرتضی، سرور اوصیا به شهادت رسید و شقی ترین اشقیا او را به شهادت رساند».

پدر یتیمان
امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه آن ها حضور می یافت و با قرصی از نان جوین و آغوش پر از محبت، زندگی را به گونه ای دیگر برایشان ترسیم می کرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی مستولی می شود، رایحه یتیم نوازی آن ناآشنای گمنام به مشام منتظران نمی رسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یأس مبدّل می شود.
آن ها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک آن بزرگ وار می یابند، پی می برند که آن مرد ناآشنا، غیر از امیرمؤمنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. آن ها اینک واقعا بی پناه و پدرْ از دست داده شده اند.


#هدایت_مجازی

 آخرین مطالب